آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

پانزده ماهگیه رادمان طلا

فردا پونزده ماهگیه دونه الماس تموم میشه و وارد شونزده ماهگی میشه....تو این ماه راه افتاد توپ بازی با پاهاشو یاد گرفت تونست بدوئه یکم مثلا با سرعت دو کیلومتر در ساعت معنی به به رو فکر میکنم بدونه دیگه معنی بخواب لالا کن رو کامل میدونه.ارتباطش خیلی پیشرفت کرده...یه مدته بد غذا شده و پدرمونو دراورده....فوضولیش سرجاشه ولی به واسطه راه رفتنش میشه گفت غرغرش کمتر شده....آرمان جونم تا الان حدود ۲۳ نشانه رو یاد گرفته....خطش به شدت بد شده چون دلش میخواد تندتر بنویسه که فقط دیکته اش تموم شه با معلمشون به یه روابط مسالمت آمیزتر رسیدیم و میشه گفت آرامش داریم.روند درس دادنش خیلی سریع شده ولی راه درویی نیست...آرمان سر هر مشق نوشتن گریه میکنه و لوستر شده......
21 بهمن 1399

چهارده ماهگی

چهارده ماهگی شرور من گذشت و او هر روز بیش از دیروز تخس میشه و آتیش میسوزونه..خیلی فوضوووول و پر روئه جایی نیست که سرک نکشیده باشه عین قند شیرینه و با خنده های چهاردندونیش ذوقیترین آدم جهانم میکنه.ماما بابا گَ گَ بَه گااا تنها چیزاییه که به زبون قلبیش میاره و من همچنان تو فکرم.... چهارتا دندوناش بزرگتر شدند و دوتا دندونه دیگشم میخواد دربیاد و لثه اشو سفید کردن....بد قلقی زیاد داره همچنان ولی عسل بازیش بیشترم شده....اونطوری که میاد توبغل من سرشو میذاره رو پام یا رو شونه ام....اونطوری که میاد دراز میکشه تا مدتها من ماساژش بدم و حال میکنه....اونطوری که میاد رو کمر من میشینه و بازی میکنه...بازیاش با آرمان صدای خنده هاش....خدایا شکرت بخاطر آوردنش...
5 بهمن 1399
1